بعضی چیزارو باید نوشت نه برا اینکه همه بخونن
نه
برای اینکه خفه نشی
وقتی میشکنی اما سعی میکنی شکستنتو نبینن، نبینن این درخت پر برگ شاخه هاش شکسته. تکیه میدی به خنده هات وخودتو نگه میداری که نکنه سو استفاده کنن بقیه و بیان تیشه به ریشه وجودت بزنن.
بدترین جای ماجرا اینه اون شیطونی که اومده با شاخه هات بازی کرده شاخه رو شکسته از روی سفاهت یا بلاغت حالا هرچی بهت بگه طوریت نشده تو که خوبی داری میخندی نفس میکشی ببین مشغولی ببین ثمر دادی ببین هیات میری ببین فعالی ایده نو به ذهنت میرسه
من میخندم
شاخه شکسته رو تکیه دادم به دیوار که نبینن، اما آخرش چی کم کم که خشک شد افتاد همه میفهمن.
باید بیای بهم برسی مواظبم باشی تا اون شاخه شکسته رو ترمیمش کنم دوباره جونه بزنم.
یادمه یبار یکی از اقرار به لسان میگفت که چرا پیش خدا حرف نمیزنی چرا حاجت نمیخوای ببین من هرچی از خدا خواستم بهم داده. یجوری داده که بگه بنده نفهم من بهت میدم اما بفهم به صلاحت نیست اگر من اینجام اگر تو اینجایی از خدا خواستم. گفت دیدی به صلاحت نبود پس لطفا روضه نخون. من هرچی خدا بهم بده راضیم هرچی رقم بزنه راضیم
خداوند:آشوبم
آرامشم تویی
آخرین نظرات